حقیقت واقعی

این بلاگ جهت انتشار رمان های سریالی راه اندازی شده که البته حیات ش وابسته به شماست

حقیقت واقعی

این بلاگ جهت انتشار رمان های سریالی راه اندازی شده که البته حیات ش وابسته به شماست

حقیقت واقعی

من آرمان میری نویسنده این ها هستم و این اولین کارم هست که منتشرش می کنم می دونم اشکال زیاد داره لطفا برای بهتر شدن بعدی ها نظراتتون رو بدید!!!
ممنون از این که وقتتون رو گذاشتید.

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

پست ثابت

ایده این داستان این بود که بعد از مدتها ادامه پیدا کنه.

تقریبا 5-6 سال گذشت از اخرین نوشتم "حقیقت واقعی"

من داستان نمی نویسم!

اصولا داستان نویس نیستم، من یک داستان رو زندگی میکنم، پس ایراد قلمی نگیرید ازم چون به نظرم بسیاری از اصول منسوخ شده است یا بعدا منسوخ میشه.

ادبیات باید خودش رو منطبق با بیان مردم و محاوره تطبیق بده و تحول پیدا کنه.

درکل حس خوبی داره برگشتن...

  • آرمان میری
  • ۰
  • ۰

قسمت هفتم: توهم یا واقعیت؟

 

هرچی گشتم اثری از رهی نبود، شاید از اولش هم نبود. بعد از این قضیه و اتفاق های دیگر که افتاد، سعی کردم همه چیز رو منطقی ببینم. داشتم قرص مصرف می کردم افسردگی، سردرد، محرک، بعضا خواب آور همه و هم دلیل هایی بودند تا به خودم بگم همش توهم بوده، مرز بین حقیقت و خیال برام شفاف شده بود البته دیگه اهمیتی هم براش قائل نبودم، فقط درحال حرکت و دنبال سپری کردن روزها.

  • آرمان میری
  • ۰
  • ۰

قسمت ششم: غم از دست دادن


احساس می کنم یه چیزی تو وجودم گم شده انگار غم از دست دادن چیزی رو دارم تو وجودم تحمل می کنم اما با این حال حس بی تفاوتیِ عجیبی منو فراگرفته بود و این اصلا شبیه به قبل نبود. قبلا وقتی کار خوبی انجام میدادم خوشحال میشدم و بالعکس... اما الان؟ هیچی همه چیز پیچیده شده و مطمئن نیستم چی درسته چی غلط... با تمام وجود سعی می کنم همه چی رو منطقی ببینم.

  • آرمان میری
  • ۱
  • ۰

قسمت پنجم: آشنایی با مرد عجیب غریب!


دلم می خواد پرواز کنم به اعماق دریا بروم و در دورترین نقاط هستی و تاریک ترین غارهای دورافتاده، روزنه ای از نور و امید ببینم که چطور می شود بدون امید زندگی کرد که زندگی بغیر زنده ماندن است و شاید زندگی همان امید است...

یک ماه قبل از مسافرت

  • آرمان میری
  • ۱
  • ۰

قسمت چهارم: کوله پشتی خالی


چندماه قبل از مسافرت

قرار بود تو دانشگاه کنفرانس بدم موضوع بحث م رو اهمیت اعتقاد به خدا قرار دادم و با یک داستان زیبا شروع کردم:

"مردی با کوله باری برپشت، می رفت تا خدا را بیابد از کنار نهالی می گذشت اندکی صبر کرد تا استراحت کند، نهال گفت به دنبال چه می گردی؟ گفت می خواهم کوله بارم را پر از خدا کنم،

  • آرمان میری
  • ۱
  • ۰

قسمت سوم: انسان جدید چه شکلیه؟


آیا واقعا کسی تغییر می کند و یا از حالتی به حالت دیگر تمایل پیدا می کند؟ فیزیک انرژی را خلق نشدنی و از بین نرفتنی می داند اما بعضا در تغییر حالات انسان آثار فقدان و کمبود چیزی حس می شود که از دست رفته است و دیگر نمی توان آنرا بازپس گرفت. این حسی بود که آرمان پس از تجربه تلخ سفر بدست آورده بود.

  • آرمان میری