حقیقت واقعی

این بلاگ جهت انتشار رمان های سریالی راه اندازی شده که البته حیات ش وابسته به شماست

حقیقت واقعی

این بلاگ جهت انتشار رمان های سریالی راه اندازی شده که البته حیات ش وابسته به شماست

حقیقت واقعی

من آرمان میری نویسنده این ها هستم و این اولین کارم هست که منتشرش می کنم می دونم اشکال زیاد داره لطفا برای بهتر شدن بعدی ها نظراتتون رو بدید!!!
ممنون از این که وقتتون رو گذاشتید.

طبقه بندی موضوعی
  • ۰
  • ۰

قسمت ششم: غم از دست دادن


احساس می کنم یه چیزی تو وجودم گم شده انگار غم از دست دادن چیزی رو دارم تو وجودم تحمل می کنم اما با این حال حس بی تفاوتیِ عجیبی منو فراگرفته بود و این اصلا شبیه به قبل نبود. قبلا وقتی کار خوبی انجام میدادم خوشحال میشدم و بالعکس... اما الان؟ هیچی همه چیز پیچیده شده و مطمئن نیستم چی درسته چی غلط... با تمام وجود سعی می کنم همه چی رو منطقی ببینم.

امسال دیگه دانشگاه تموم میشه باید دنبال یه کار خوب باشم یه همسر یه خونه یه... ولی دیگه برام مهم نیست حتی موضوع پایان نامه دیگه برام جذابیتی نداره فقط و فقط یک کلمه از همه عالم می فهمم اون هم رهی ست.

***

بعد از اون روز تو کافه چندبار دیگه همون ساعت رفتم و یه گوشه منتظر موندم تا شاید رهی برسه و بتونم... ولی هیچ وقت نیومد و مدام چهره شو تصور می کردم، کم کم داشت اون خاطره، مبهم تر میشد و ناامیدی من از دیدن دوباره اون بیشتر. چندبار حتی سعی کردم با یکی دیگه دوست شم تا شاید حرف های علی درست باشه اما هر دفعه یاد رهی می افتادم و کار خراب میشد. یه بار که تو کافه همون جای همیشگی نشسته بودم یه دختری اومد و نشست جای رهی اولش عصبانی شدم و خواستم بهش چیزی بگم اما بعد جلوی خودم رو گرفتم و همون جا نشستم.

جایی که رهی نشسته بود خاص بود انگار جای هیچ کس بجز اون نبود و انگار این کافه و این صندلی فقط برای نشستن رهی درست شده بود، گوشه دیوار صندلی یک نفره، اما رهی بیشتر از همیشه رهی شده بود و من از همیشه بیشتر توی بند. به جایی رسیده بودم که دیگه امیدی برای برگشت نبود اگرچه میلی هم نبود.

دوباره برگشتم به زندگی عادی البته نه خیلی عادی، دانشگاه می رفتم، درس می خوندم. داشتم پایان نامه رو تکمیل می کردم و دنبال یه راهی برای فراموش کردن رهی می گشتم، اگرچه اولش سخت بود ولی کم کم داشت عادی میشد و سرم شلوغ شده بود. رهی همیشه بود و هرجا می رفتم باهام میومد، این شده بود یه مدل جدید برای زندگی م تا بتونم با نبودنش کنار بیام و افسرده نشم.

منابع تحقیق م رو دوباره مرور کردم از بیگ بنگ تا ملاصدرا، اتئیست ها و بی دین ها و شرقی ها و غربی ها هرکی بود رو آوردم تا رسیدم به نتیجه... باید نتیجه می گرفتم که همه ادیان به دنبال یک وجود مشترک می گردند و همه کسانی که به نوعی خدا را قبول ندارد نوعی سازنده برای عالم را قائل هستند و حتی بیگ بنگ هم بدون ماده اولیه به پوچی می رسد و و و

تا این قسمت آسون بود و فقط داشتم نظریه های دیگران را نقل قول می کردم و البته ذره ای اضافه تر، اما این قسمت آخر برام خیلی دشوارتر بود چون باید چیزی رو می نوشم که قبول ندارم و به دور از حقیقت بود. چطور میشه اعتقاد به چیزی پیدا کرد بدون این که کسی اون رو ببینه؟ چطور مسیحیت که سه خدا (پدر،پسر،روح القدس) را قبول دارد با بودا که قائل به طبیعت است هردو یک چیز را مبدأ میدانند؟ با عقل م جور در نمی آمد چرا این موضوع رو انتخاب کردم و چطور قبلا همچین چیزی رو قبول داشتم؟ هرکاری کردم قانع نشدم که یه دفعه چشمم به شماره اون فرد روحانی خورد و اون تماس عجیب، تلفن رو برداشتم و بهش زنگ زدم و درکمال ناباوری گفت همچین شماره ای در شبکه موجود نمی باشد، شاید دفعه قبل توهمی خیال کردم و شاید...نمی دونم فقط نمیشد دلیل منطقی براش پیدا کرد.

کم کم داشتم خسته میشدم و به این فکر افتادم که...بی خیال شم.

رفتم تو پارک یه خرده هوا بخورم و از فکر این موضوع مسخره بیام بیرون که دوباره رهی اومد، مثل همیشه بد موقع میومد وقتی که اصلا انتظارش رو ندارم، اومد کنارم رو صندلی نشست و خیلی ساکت داشت با گوشی ش ور میرفت منم بدون هیچ حرفی داشتم بهش نگاه می کردم، گهگاهی یه لبخند ریز میزد و منم به خاطر خنده اون می خندیدم خیلی خوشحال بود و منم داشتم واقعا لذت میبردم که یه دفعه باغبان اومد و گفت: پاشو یه جای دیگه بشین می خوام چمن ها رو آب بدم

منم که تعجب کردم از ربط این دوتا بهم پرسیدم چطور؟ گفت آب پاش خرابه میپاشه روی صندلی خیس میشی.

منم تا به خودم اومدم دیدم رهی نیست و هرچی گشتم پیداش نکردم.

  • ۹۵/۰۶/۲۳
  • آرمان میری

حقیقت

حقیقت واقعی

واقعی

نظرات (۱)

ممنون از ادامه تون :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی